کنار دکه روزنامه فروشی، بساط گردو پهن بود. می گفت :"گردو محلیه. خانوم بدو بیا که فسنجون بپزی." بهم برخورد. چون پسر علی آقا فلافلی فسنجون دوست نداره. ولی بازم گردو خریدم. چون من عاشق گردو ام. رفتم خونه. یه نگاه به گردو ها انداختم و یه نگاه به موز های سیاه شده که از مهمونی دیشب که برای نامزدی پانیذ گرفته بودم و طبق معمول اونقدر گیج و هیجان زده بودم که یادم رفت از میز شام عکس بگیرم، مونده بود. دیدم بهترین کار اینه که دوباره اهمال کاری کنم و سفارش طراحی لوگو رو بندازم پشت گوش و نون موز و گردو درست کنم.
اونقدررررر برای عکاسی معطل شدم که برش های نون خشک شدن :|||
#نان#نان_موز#نان_موز_گردو#اهمال_کاری_نکنیم#بدو_بیا_که_گردو_محلیه!!!
...